وا فريادا ز عشق وا فريادا
کارم بيکی طرفه نگار افتادا
گر داد من شکسته دادا دادا
.ور نه من و عشق هر چه بادا بادا
©©©©©©©©©©
گفتم صنما لاله رخا دلدارا
در خواب نمای چهره باری يارا
گفتا که روی به خواب بی ما وانگه
.خواهی که دگر به خواب بينی ما را
©©©©©©©©©©
پيوسته حدي من به گوشت بادا
قوتم ز لب شكر فروشت بادا
بي من چو شراب ناب گيرى در دست
شرمت بادا وليك نوشت بادا
©©©©©©©©©©
اى هجر مگر نهايتى نيست ترا
وى وعده ى وصل غايتى نيست ترا
اى عشق مرا به صد هزاران زارى
كشتى و جز اين كفايتى نيست ترا
©©©©©©©©©©
چون یاد کنم طبع طربناک ترا
و آن صورت خوب و سیرت پاک ترا
خواهم که: گذر بر سر خاک تو کنم
در ساعت و بر سر کنم آن خاک ترا
©©©©©©©©©©
گر آدمیی دور شو از دمدمها
ور گرگ نهای مگر و گرد رمها
تا کی ز برای جستن آب رخی؟
از گردن خود فرو نه این مظلمها
©©©©©©©©©©
خوشا آنانکه الله يارشان بي
بحمد و قل هو الله کارشان بي
خوشا آنانکه دايم در نمازند
بهشت جاودان بازارشان بي
©©©©©©©©©©
به صحرا بنگرم صحرا ته وينم
به دريا بنگرم دريا ته وينم
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روي زيباي ته وينم
©©©©©©©©©©
· جز نقش تو در نظر نيامد ما را
جز کوي تو رهگذر نيامد ما ر
خواب ارچه خوش آمد همه را در عهدت
حقا که به چشم در نيامد ما را
©©©©©©©©©©
بر گير شراب طربانگيز و بيا
پنهان ز رقيب سفله بستيز و بيا
مشنو سخن خصم که بنشين و مرو
بشنو ز من اين نکته که برخيز و بيا
©©©©©©©©©©
· بـرخيـز و بيـا بتـا بـراي دل ما
ح کن به جمال خويشتن مشکل ما
يک کوزه شراب تا بهم نوش کنيم
زان پـيـش کـه کـوزههـا کنند از گل ما
· ©©©©©©©©©©
·
چون عهده نميشود کسي فردا را
حالي خوش کن تو اين دل شيدا را
مـي نــوش بماهتاب اي ماه که ماه
بـسيــار بتـابـد و نيــابـد مــا را
· ©©©©©©©©©©
بی زحمت تو با تو وصالی است مرا
فارغ ز تو با تو حسب حالی است مرا
در پیش خیال تو خیال است تنم
پیوند خیال با خیالی است مرا
©©©©©©©©©©
غم کرد ریاض جان مه و سال مرا
آئینه ندارد دل خوشحال مرا
صیاد ز بس که دوستم میدارد
بسته است در آغوش قفس بال مرا
©©©©©©©©©©
هر ساعتم اندرون بجوشد خون را
واگاهی نیست مردم بیرون را
الا مگر آنکه روی لیلی دیدست
داند که چه درد میکشد مجنون را؟
©©©©©©©©©©
عشاق به درگهت اسیرند بیا
بدخویی تو بر تو نگیرند بیا
هرجور و جفا که کردهای معذوری
زان پیش که عذرت نپذیرند بیا
©©©©©©©©©©
عشقست مرا بهینهتر کیش بتا
نوشست مرا ز عشق تو نیش بتا
من میباشم ز عشق تو ریش بتا
نه پای تو گیرم نه سر خویش بتا
©©©©©©©©©©
در دست منت همیشه دامن بادا
و آنجا که ترا پای سر من بادا
برگم نبود که کس ترا دارد دوست
ای دوست همه جهانت دشمن بادا
©©©©©©©©©©
ای صاحب مسله! تو بشنو از ما
تحقیق بدان که لامکان است خدا
خواهی که تو را کشف شود این معنی
جان در تن تو، بگو کجا دارد جا
©©©©©©©©©©
از دست غم تو، ای بت حور لقا
نه پای ز سر دانم و نه، سر از پا
گفتم دل و دین ببازم، از غم برهم
این هر دو بباختیم و غم ماند به جا
©©©©©©©©©©
هرکس که سر زلف تو آورد بدست
از غالیه فارغ شد و از مشگ برست
عاقل نکند نسبت زلفت با مشگ
داند که میان این و آن فرقی هست
©©©©©©©©©©
تا مهر توام در دل شوریده نشست
وافتاد مرا چشم بدان نرگس مست
این غم ز دلم نمینهد پای برون
وین اشگ ز دامنم نمیدارد دست
©©©©©©©©©©
با آنکه خوش آید از تو، ای یار، جفا
لیکن هرگز جفا نباشد چو وفا
با این همه راضیم به دشنام از تو
از دوست چه دشنام؟ چه نفرین؟ چه دعا؟
©©©©©©©©©©
عیشی نبود چو عیش لولی و گدا
افکنده کله از سر و نعلین ز پا
پا بر سر جان نهاده، دل کرده فدا
بگذاشته از بهر یکی هر دو سرا
©©©©©©©©©©
·
ای حسن تو جلوهگر ز اسما و صفات
روی تو نهان در تتق این جلوات
اندیشه کجا بکبریای تو رسد
هیهات ازین خیال فاسد هیهات
©©©©©©©©©©
در عهد صبی کرد جهالت پستت
ایام شباب کرد غفلت پستت
چون پیر شدی رفت نشاط از دستت
کی صید کند مرغ سعادت شصتت
©©©©©©©©©©
ای جان جهان و روشنائی همه خوش
آرام دلی و آشنائی همه خوش
بر ما گذری اگر کنی سلطانی
ور بوسه مزید بر فزائی همه خوش
©©©©©©©©©©
ای چشم بیا دامن خود در خون کش
وی روح برو قماش بر گردون کش
بر لعل لبت هر آنکه انگشت نهاد
مندبس و زبانش از قفا بیرون کش
©©©©©©©©©©
· هرچند که گلچهره و سیمین بدنی
حیف از تو ولی که شمع هر انجمنی
ای یار وفادار اگر یار منی
با غیر مگو حرفی و مشنو سخنی
©©©©©©©©©©
ای غیر بر غم تو درین دیر خراب
با یار شب و روز کشم جام شراب
از ساغر هجر و جام وصلش شب و روز
تو خون جگر خوری و من بادهٔ ناب
©©©©©©©©©©
یارب که بقای جاودانی بادا
کامت بادا و کامرانی بادا
هر اشربهای کز پی درمان نوشی
خاصیت آب زندگانی بادا
©©©©©©©©©©
شد یار و به غم ساخت گرفتار مرا
نگذاشت به درد دل افکار مرا
چون سوی چمن روم که از باد بهار
دل میترقد چو غنچه، بییار، مرا
©©©©©©©©©©
گاه مي انديشم ، گاه سخن مي گويم و گاه هم سكوت مي كنم. از انديشيدن تا سخن گفتن حرفي نيست. از سخن گفتن تا سكوت كردن حرف بسيار است. در اين باور آنكه سخن را با گوش دل شنيد سخن سخني نغز و دلنشين می شود. اينبار نيز خواستم انديشه كنم ، سخن بگويم. خواستم سكوت كنم تا سكوت سخن را براي دل خود به تصوير بكشم. اي عزيز سفر كرده ، گر به آشيانه ام سفر كردي ، سكوتم را پاسخ ده...
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان
شعر و ادب و عرفان و آدرس http://www.sheroadab-zt.loxblog.com لینک نمایید
سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.
خبرنامه وب سایت:
آمار وب سایت:
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 165
بازدید ماه : 557
بازدید کل : 92096
تعداد مطالب : 1102
تعداد نظرات : 48
تعداد آنلاین : 1
Alternative content